ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

شیرین عسلم تولدت مبارک ....

اینم عکسا و کیک و هدیه های  تولد امسالت تا بهت گفتیم ارمیا برو هدیه هاتو باز کن با این استقبالت روبرو شدیم !!! خودت شمعاتو امسال انتخاب کردی واسه رو کیکت و خودتم فوتشون کردی عزیزکم امیدوارم همیشه مثه گل باشی ولی عمرت 1000 ساله باشه گل رز من       اینم تست کردن تک تک اسباب بازیات و خوشحالی مفرطت !!! ژست آقا ارمیا بعد ساختن ساز و بازهای کادوی مامان هیهام آقای مهندس در حال کار با میز ابزار هدیه خاله جونن الی و خاله جون الناز هدیه رویایی بابا جون حم...
27 شهريور 1394

تولد سه سالگی ....

یکدونه من دیروز 26 شهریور سومین سال تولدت بود و قشنگترین روز زندگی ما با زیباترین هدیه خدا .... امسال اولین سالی بود که معنی تولدو میفهمیدی و بیصبرانه منتظر روز تولدت بودی ... هفته گذشته تولد آرسین جون بود و یکی از کادوهاش یه دوچرخه آبی بود ازون شب وقتی اومدیم خونه  شما یه سره ناراحت بودی و وقت خواب رو به شکم خوابیدی و صورتتو گذاشتی تو متکات ...برخلاف هرشب که تا گردن منو بغل نمیکردی نمیخوابیدی !!! ازت پرسیدم چی شده ارمیا ؟؟؟ گفتی دارم غصه میخورم !!!! پرسیدم چرا پسرم؟؟ گفتی خوب باید غصه بخورم که از دوچرخه های آرسین ندارم .... منم بهت گفتم غصه نداره مامان بابا جون امسال واسه تولدت میخوان واست بخرن نا...
27 شهريور 1394

تولدت مبارک زیباترینم ....

همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم چه کسی چشمهای تو را رنگ کرده است چه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی خلق کند؟ فرشته ای فقط در قالب یک انسان فقط ساده می توانم بگویم زیباترین فرشته خدا تولدت مبارک   ...
24 شهريور 1394

نقاشی و کاردستی ...

بهترین بهترینها عاشق اینقد تمیز رنگ زدنتم برگه ابر و باد با آبرنگ کاردستی (چسبوندن اشکال با چسب ماتیکی )   اینم دو تا عکس از شما و باب اسفنجی (کوهسنگی)که عاشقشی قربون این فیگور گرفتنت عزیز دردونه ...
23 شهريور 1394

خواب شیرین ....

دلبندم ... داشتنت واسه من و بابا یکی از بزرگترین موهبتهای الهیست .... قشنگترین لحظه های زندگی رو زمانی تجربه مبکنیم که با توییم ... تو پارک و شهر بازی و تفریحات روزانه و سفر با بچگی تو بچگی میکنیم و یاد دوران کودکی خودمون میفتیم ... با نشاط تو به وجد و هیجان میایم و هر روز بیشتر از دیروز توانمونو برای آسایش بیشتر شما میزاریم مخصوصا بابا حمید ... دو شب پیش مثه خیلی شبای دیگه خواب دیده بودی و نیمه های شب از خواب بیدارشدی و شروع کردی به غر زدن و سراغ من و بابا حمیدو گرفتی و مدام  به آیینه اطاق نگاه میکردی و با ترس سرتو رو شونه بابا میذاشتی و میگفتی من میترسم تو خونمون هاپوی!!!! بالاخره با ترفندای زیاد...
12 شهريور 1394

شیرین زبون ....

گلدونه من این روزا متاسفانه درگیر یه ویروس جدیدیم که تو بدن شماست . طبق معمول همیشه با تب و تهوع و ... همراهه از شنبه صبح شروع شده و حسابی ضعیف و بی حالت کرده ... ولی خدا روشکر از امروز رو به بهبودی و دوباره کنجکاویهات و شیرین زبونیات .... چند تا کلمه به یاد موندنی ... چمبسک ------  چاقالو و چمبه دلم واستون می سوزه ------ دلم تنگ شده پخیده ----- پخته   هر کاری که نمیشه انجامش داد یا یکمی با تاخیر انجام میشه یهویی میگی حالا چیکار کنم که نمیشه !!!!! با قیافه پر تعجب !!!! وقتی حالت خوبه همش درگیر پارل بازی هستی و کارت به جایی رسیده که پازلو اشتباه درست میکنی و ...
9 شهريور 1394
1